اشاره؛
جریان سلفیه به عنوان پدیدهای نو خاسته از دل اصحاب حدیث اهل سنت، مدعی انحصار طلبانه مسلمانی بوده و همه را جز خود کافر می داند؛ فرقهای خود خوانده که با به تن کشیدن جامه انتساب به سلف صالح و با ادعای انحصارگرانه نفی شرک، بدعتی در جهان اسلام ایجاد کرده که باعث تفرقه و اختلاف درمیان امت اسلامی شده است.
سردمداران سلفیه مدعی اند نباید پیرو مذاهب بود و باید به عصر سلف یعنی دوران صحابه و تابعین بازگشت و از همه دستاوردهای مذاهب فکری گوناگون اعم ازکلام، فلسفه، عرفان، منطق و تمام علوم وابسته که حاصل قرن ها تلاش و جستجوی عالمان مسلمان بوده و اندوخته ای گران سنگی ازعلوم و فرهنگ اسلامی در ابعاد گوناگون پدید آورده وباعث پویایی اسلام و فقه آن گردیده و پاسخگوی نیازهای فکری هر عصری بوده و هست، چشم پوشید و کنار نهاد!
جریان سلفیه از یک طرف مدعی یگانه پرستی و از سوی دیگر شمشیر تکفیر برکشیده و با حذف تمام مسلمانان و راندن آنان به جمع کفار، مدعی آن است که حق مطلق هستند و دیگران از فهم اسلام بهره ای ندارند!؛ درنگاه سلفی ها سلوک آنان در فهم اسلام و میزان استنباط و منهج آنها شاخص و شاقول صحت و سقم فهم دیگران است!!!
دریک تقسیمبندی کلّی، سلفیه به چهار گرایش عمده "سلفیّه اصلی"، "سلفیّه معتدل"، "سلفیّه البانی" و "سلفیّه سیاسیـ جهادی" تقسیم شده است و شناخت هریک از این گرایش ها ما را با دیدگاه ها وابعاد پیدا و پنهان این مدعیان دروغین حق مطلق! آشنا می کند.
مرکز الابحاث العقائدیه قم، وابسته به دفتر آیتاللهالعظمی سیستانی، در شب های ماه مبارک رمضان، سلسله جلسات وهابیت شناسی را برگزار کرد که در یکی از این نشست ها دکتر عصام العماد درباره سلفیه به ویژه سلفیه البانی که برجسته ترین جنبش سلفی معاصر نیز شناخته میشود، به ایراد سخن پرداخت.
عصام العماد ، سال ها در دانشگاه های عربستان سعودی تحصیل کرده و خود به جهت اندیشه ای در جرگه وهابیون بوده، اما پس از تحقیق درباره مذهب حقه شیعه و مفتخر شدن به رهرویی اهل بیت (ع) و اختیار تشیع ، سالیانی است که در نشست ها و جلسات مختلف، پرده از زوایای انحراف وهابیت و سلفیون افراطی برمی دارد.
آنچه در ادامه می آید، بخش اول از سخنان این اندیشمند شیعی و همچنین پرسش و پاسخ های مطروحه در این جلسه است؛
بسم الله الرحمن الرحیم وصلی الله و سلم علی سیدنا محمد و علی آله الطیبین الطاهرین
موضوع بحث امروز همان طور که اعلام شده سلفیه البانی است؛ امری که مرا بر آن داشت سلفیه البانی را برای بحث انتخاب کنم، نیاز ضروری محققین به داشتن اطلاعات کلی درباره سلفیه و به شکل خاص درباره سلفیه البانی است.
ما به چند دلیل نیاز داریم سلفیه البانی را مورد بررسی قرار دهیم؛ زیرا نمیتوانیم بدون معرفت سلفیه البانی، با سلفیه معاصر آشنا شویم؛ چون سلفیه البانی برجسته ترین جنبش سلفی معاصر است و همه ما میدانیم شیخ البانی در نیمه دوم قرن بیستم،تاثیر بسیاری بر جریان سلفیه گذاشت و یک سلفی مجدّد و ساختارشکن محسوب میشود. در روزگار معاصر پس از ظهور شیخ البانی در سلفیه با یک سلفیه جدید روبرو هستیم که با سلفیه تیمیه و سلفیه وهابی متفاوت است. این سلفیه جدید دارای ویژگی هایی است که در برخی امور با سلفیه تیمیه متفاوت است و در برخی امور با سلفیه وهابی تفاوت دارد و البته برخی نقاط مشترک هم بین آن ها وجود دارد.
سلفیه معاصر نیز با وجود تعدد شاخه های آن با شخصیت البانی بیگانه نیستند و البانی به یک معنا امام سلفیه معاصر محسوب میشود و سلفیه معاصر لااقل در حدیث، مطابق منهج البانی عمل میکنند. به همین خاطر ما نیاز داریم شیخ البانی را مورد بررسی قرار دهیم.
در این جلسه میخواهم بیشتر درباره جوانب ایجابی و نیز جوانب سلبی سلفیه البانی بحث کنیم. در این جا چند محور باید مورد توجه قرار گیرد؛
محور اول: اختلاف میان شیخ البانی و اهل سنت معاصر از غیر سلفیه درباره مفهوم سلفیه
محور دوم: دیدگاه البانی یا سلفیه البانی درباره سلفیه تیمیه و بررسی نقاط مشترک این دو شاخه جریان سلفی
محور سوم: دیدگاه و نظرات سیاسی شیخ البانی درباره دخالت در امور سیاسی
درباره محور اول میبینیم که یک معنایی از سلفیه نزد البانی وجود دارد که این معنا با مخالفت معاصران وی روبرو شده و به عنوان مثال از عالم سنی معاصر دکتر محمد سعید رمضان البوطی(رئیس انجمن علمای شام) ذکر میکنم زیرا البانی در سوریه زندگی میکرده، اگر چه در اصل اهل آلبانی بوده و البوطی هم در سوریه زندگی میکرده که او نیز در اصل کرد بوده و از علمای بزرگ کرد معاصر است.
میان البانی و معاصران او در مساله انتساب سلفیه اختلاف وجود دارد. از نظر البوطی، انتساب سلفیه به این نام یک بدعت بزرگ و از بدعت هایی است که در قرون متأخر ایجاد شده و در قرون اولیه که قرون مقدس مسلمانان هستند گروهی به نام سلفیه موجود نبوده و هر گروهی که به خود سلفی گویند این نامگذاری به معنای خروج از سیره سلف است زیرا در قرن اول هیچ گروهی از صحابه و اهل بیت و تابعین با نام سلفیه وجود نداشته و به نظر او این نامگذاری بدعت است و انتساب به سلفیه نیز بدعتی است که موجود نبوده است.
از سوی دیگر، شیخ البوطی و طرفداران او از اهل سنت سوریه که معاصران البانی هستند بر این باورند که ایراد و اشکال دیگر در نامگذاری سلفیه که نشان دهنده بدعت بودن آن می باشد این است که هنگام تامل در مفهوم واژه سلفیه نزد سلفی ها و معنای سلفیه نزد سلفی ها معلوم میشود که این مساله نیز خود بدعت است، چرا که آنها در تعریف سلفیه و اطلاق سلفی به خود منظورشان لامذهبی است. اگر به هر سلفی در جهان بگویی که معنای سلفی چیست میگوید معنایش این است که من عضو هیچکدام از مذاهب مشهور جهان اسلام نیستم یعنی شافعی و حنبلی و مالکی و حنفی و جعفری نیستم و پیرو هیچکدام از ائمه مذاهب اسلامی نیستم.
این مساله باعث شد که اساتید الازهر مانند شیخ محمد الغزالی و شیخ شلتوت و شیخ محمد محمد المدنی و بسیاری از مشایخ سوریه در حوزه علمی رسمی اهل سنت بگویند که این بدعت است؛ این لامذهبی بدعتی از بدعت ها است، حتی شیخ البوطی کتابی نوشت در ردّ نامگذاری سلفیه با عنوان: "اللامذهبية أخطر بدعة في تاريخ الإسلام" و امام شیخ البینونی که از علمای اهل سنت است کتابی نوشت به نام: "اللامذهبية قنطرة إلی اللادينية". به نظر آنها این بدعت است و علت های زیادی برای بدعت بودن آن ذکر میکنند.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا علمای بزرگ اهل سنت جهان با جایگزینی کلمه سلفیه به جای اهل سنت مخالفت کرده اند؟ چرا البانی در این عصر به عنوان امام عصر سلفی ها بر استعمال این واژه اصرار داشته است؟
اسباب زیادی توسط علمای اهل سنت ذکر شده که در اینجا به طور خلاصه به آنها اشاره میکنیم.
سبب اول این است که سلفیه در واقع دعوت به لامذهبی و عدم پیروی از ائمه مذاهب است.
سبب دوم که توسط دانشمند معروف اهل سنت احمد البینونی ذکر شده (صاحب کتاب اللامذهبیة قنطره الی اللادینیة): او میگوید معنای سلفیه رهایی و دوری و آزادی از تمام ضوابط و قوانین موجود در کتب مسلمانان است از جمله ضوابط فقهی و قواعد اصولی و قواعد لغوی و در نتیجه ایجاد بی نظمی در روند استنباط و ابزارهای تعامل با نصوص شرعی که منجر به بی نظمی در فهم نصوص شرعی و استنباط احکام شرعی میشود.
دراینجا میبینیم که شیخ سعید حوی[1] به سلفیه معاصر اشکال میکند که سبب اصلی اشتباهات شیخ محمد عبدالوهاب در فهم آیات توحید و فهم احادیث توحید این بوده که نتوانسته قواعد اصول فقه و علم اصول فقه را فرا بگیرد. واقعیت این است که سلفیه توجهی به علم اصول فقه ندارند و در نتیجه به مباحث الفاظ و مباحثی که علمای اسلام سنی و شیعه برای فهم نصوص وضع کرده اند اعتنایی ندارند و در نتیجه به فهمی از توحید میرسند که با فهم تمام علمای اسلام(سنی و شیعه) منافات دارد؛ زیرا نمیشود که انسان این آیات و احادیث را بدون بهره گیری از روش های فهم بفهمد که این روش ها در کتب علمای اصول فقه و معرفت استنباط احکام ذکر شده و این امر در مورد فهم و استنباط احکام شرعی و عقاید و معارف اسلامی هم جاری است زیرا فهم این علوم هم بدون استفاده از قواعد علمای اصول فقه ممکن نیست. پس از این ناحیه علمای اهل سنت، لامذهبی سلفی را پلی به سوی بی دینی می دانند زیرا بی نظمی در معرفت احکام دینی و معرفت عقاید اسلامی و بی توجهی به روش علمای اصول فقه سنی و شیعه ، منجر به بی دینی و خروج از شریعت اسلام میشود.
سبب دیگری که شیخ البوطی به آن اشاره کرده این است که جایگزینی واژه سلفیه به جای واژه اهل سنت و جماعت یک فتنه است؛ او میگوید: هنگامی که یک گروه در مقابل جماعت بزرگ اهل سنت می ایستد و نام جدیدی برای خود انتخاب میکند و گروه کوچکی در برابر جماعت بزرگ اهل سنت تشکیل میدهد، این به شکل ناخودآگاه منجر به غربت و انزوای روحی و بدبینی جماعت بزرگ(اهل سنت) میشود و نتیجه این هم اشمئزاز از جماعت بزرگ است و این اتفاقی است که اکنون رخ داده است.
در واقع آنها نامی مخالف نام اهل سنت بر خود نهادند و خود را در برابر جماعت بزرگ قرار دادند؛ وی همچنین میگوید هنگامی که در کنفرانسی در لندن برای بحث درباره بزرگ ترین فتنه معاصر جمع شدیم همه ما اهل سنت به این نتیجه رسیدیم که بزرگ ترین فتنه ، سلفیه است.
در حقیقت مَثَل سلفیه، مانند کسی است که در این عصر به حوزه قم یا نجف بیاید و مراجع را نفی کند و بگوید ما نیازی به مراجع و علمای حوزه و شیخ طوسی و شیخ مفید نداریم ما خودمان سراغ نهج البلاغه و کتب اربعه و وسایل الشیعه میرویم تا دین و مذهب اهل بیت را بفهمیم. این یک فاجعه بزرگ است. انسانی که با ابزارهای معرفت نص مانند لغت عربی و اصول فقه آشنا نیست نمیتواند نصوص متعلق به احکام شرعی و عقاید و معارف را بفهمد. این یک سخن منطقی است که علمای اهل سنت بگویند که سلفیه (لامذهبی) پلی به سوی بی دینی است.
از زمان پیدایش سلفیه تفکر سنی از درون با بحران مواجه شد. شیخ البانی نیز در برابر این اشکالات ساکت نماند و تلاش کرده از سلفیه دفاع کند و اصرار عجیبی داشته که این جماعتی که عضو آن است سلفیه نامیده شود. او گفته این یک ضرورت است. از او پرسیدند چرا میخواهی کلمه سلفیه را جایگزین کلمه اهل سنت کنی؟ البانی در پاسخ میگوید مشکل بزرگ این است که کلمه اهل سنت و جماعت شامل اشعریه و ماتریدیه و بسیاری از فرق ضاله میشود و ما باید خود را از آنها جدا کنیم و اگر خود را اهل سنت بنامیم مرزهای جماعت ما معین نمیشود. باید خود را از اشاعره و ماتریدیه جدا کنیم و آنها میگویند از اهل سنت هستند و عدم نامگذاری به سلفیه را یک بدعت بزرگ میداند و میگوید انتساب به سلف در واقع انتساب به رسول خدا و صحابه است و هرکس این را نپذیرد بدعتگذار است.
* پاسخ شیخ البوطی به دیدگاه های شیخ البانی
البته علمای الازهر مانند شیخ محمد الغزالی و شیخ محمد المدنی و شیخ شلتوت و شیخ عبدالحلیم محمود و شیخ مصطفی المراری و علمای دیگر اهل سنت معاصر پاسخ او را داده اند. بهترین جواب متعلق به شیخ البوطی است. وی میگوید انتساب به سلف انتساب به منهج و روش است نه انتساب به مذهب. چه کسی به تو گفته هنگامی که سلفی شدی مرز های این جماعت را معلوم میکنی؟ این یک اسم و واژه گسترده است. سلف میلیون ها استعمال دارد تمام مذاهب اسلامی موجود خود را منتسب به سلف میدانند، سلف اباضیه در قرون اولیه بوده، سلف رافضه(بنا به تعبیر او) در قرون اولیه بوده و سلف تمام مذاهب اسلامی و فرق موجود درقرون اولیه بوده اند. همچنین به او میگوید که سلف هم از یک روش برخوردار نبوده اند. صحابه هم در فهم نصوص و تفسیر نصوص و فهم قرآن با هم اختلاف داشته اند. پس هنگامی که میگوییم ما به سلف مراجعه میکنیم این یک سخن بی معنا است و رجوع به سلف رجوع به منهج است و ما سلف را با روش مقایسه میکنیم. طبق این قول ممکن است کسی از متاخرین هم به این روش پایبند باشد و کسی در قرون اولیه از این روش منحرف باشد یعنی روش علمای اصول در فهم نصوص دین روش سلف است، این در واقع بازگشت به سلف است و اگر بگوییم سلفیه یک مذهب است و روش نیست این یک انحراف بزرگ و بدعت است که موجب گمراهی و انحراف میشود. طبق نظر البوطی هرکس دعوت به سلف بکند و منظور او روش ائمه در سه قرن اول و پیروی از آنها در فهم نصوص اسلامی با استفاده از قواعد لغوی و اصولی و فقهی باشد، این سخنی درست است. طبق این معنا ممکن است کسی در قرن بیستم سلفی باشد و کسی در قرن اول خَلفی(غیر سلفی) باشد. این در مورد محور اول.
این یک نکته بسیار مهم است. در ابتدای بحث گفتم که علت انتخاب این موضوع توسط بنده این است که میخواهم بگویم شیخ البانی با سلفیه های دیگر در مساله مرجعیت فرق دارد. او به مرجعیت ابن تیمیه قائل نبود و مانند سلفی های دیگر با ابن تیمیه برخورد نمیکرد و او را مقدس نمیدانست برای همین اکنون درگیری های بزرگی در کتب و فضای مجازی میان سلفیه البانی و سلفیه تیمیه وجود دارد زیرا البانی از اولین سلفی های معاصر است که قلم خود را در انتقاد از ابن تیمیه و حمله به او به کار گرفت. به عنوان مثال موردی که نشان دهنده استقلال البانی از ابن تیمیه است مخالفت او با ابن تیمیه در مسایل جوهری و مهم است.
به عنوان مثال وی عقیده ابن تیمیه را مبنی بر قدم نوعی عالم مورد حمله قرار داده. ابن تیمیه میگوید برخی حوادث هستند که نه اول دارند و نه آخر و عالم قدیم نوعی است به این اعتبار که نوع یک امرکلی است اما میبینیم که البانی کتابی کامل در ردّ این نظریه نوشته و میگوید نظر ابن تیمیه در این مساله خروج از روش سلف است و به نظر متکلمین و فلاسفه نزدیک است و از روش سلفی به دور است و انحراف از نصوص است و روایاتی را نقل می کند که نزد سلفیه متواتر هستند مبنی بر اینکه اولین چیزی که خداوند آفریده قلم است در حالیکه ابن تیمیه میگوید مخلوقات از نظر نوعی و عالم از نظر نوعی قدیم هستند یعنی مخلوقاتی داریم که اول ندارند یعنی مخلوقی قبل از قلم وجود داشته و این خلاف فرموده پیامبر(ص) است که اولین چیزی که خدا آفریده قلم است و نتیجه میگیرد که ابن تیمیه در این مساله دچار لغزش خطرناکی شده و از نصوص سلفیه منحرف شده است.
البته کسانی که نسبت به ابن تیمیه متعصب هستند در برابر این سخن تاب نیاورده و به البانی جواب دادند و البانی هم پاسخ آنها را داده است.
یکی از مسایل دیگر اختلافی میان البانی و ابن تیمیه مساله پایان یافتن جهنم است. ابن تیمیه میگوید خلود و جاودانگی جهنمیان در جهنم و تمام نشدن آن خلاف رحمت الهی است پس جهنم پایان خواهد یافت. البانی در برابر این سخن تاب نیاورد و ابن تیمیه را مورد حمله قرار داد که آیا رحمت الهی را با اعمال گناهکاران و کافران و زندیقان مقایسه میکنید و یا خلود آنها در جهنم به معنای سلب رحمت است؟ سپس نصوص متواتره ای درباره خلود آتش می آورد هم نصوص قرآنی و هم نصوص نبوی و بیان میکند که این تفکر ابن تیمیه خروج از شیوه محدثین است...
* اختلافاتی دیگر در دایره اعتقادیات
از مسایل اختلافی دیگر، اختلاف البانی با ابن تیمیه در برخی احادیث عقایدی است. از نظر البانی برخی احادیث عقایدی مورد استناد ابن تیمیه در معرفت عقاید اسلامی ضعیف یا جعلی هستند. به عنوان مثال ابن تیمیه از مساله نشستن پیامبر بر عرش الهی در جوار پروردگار دفاع میکند و در اثبات این امر به برخی احادیث و برخی آثار به خصوص آثار منقول از مجاهد(تابعی معروف) استناد میکند و میگوید پیامبر بر عرش الهی و در کنار خداوند خواهد نشست. البانی به شدت به این نظر ابن تیمیه اعتراض میکند و این یک پدیده مهم است و نشان میدهد سلفیه البانی از قید و بند برخی عقاید تجسیمی ابن تیمیه آزاد هستند. البانی میگوید این روایات هم از مجاهد نقل نشده و حتی اگر هم از مجاهد نقل شده باشد بازهم حجت نیست؛ مجاهد کیست که سخن او را در مساله ای بپذیریم که سخن او در آن اعتباری ندارد؟!
مساله دیگری که تا به امروز معرکه درگیری سلفیه ابن تیمیه و سلفیه البانی است (و در واقع هیچکس در طول تاریخ نتوانسته همچون البانی شخصیت ابن تیمیه را درهم بشکند. البانی شخصیتی است که اولا رقیب ابن تیمیه از لحاظ تالیف و تدریس و معرفت است و سلفی نمی تواند بگوید البانی در برابر ابن تیمیه کسی نیست).
ابن تیمیه این حدیث را صحیح میداند که: ان الله خلق آدم علی صورة الرحمن.
اگر حدیث اینگونه بود که ان الله خلق آدم علی صورته، دراین صورت امر ساده بود چون مرجع ضمیر را میتوان به غیر الله برگرداند و امکان تاویل و تفسیر وجود داشت و خلاصه اینکه منجر به تجسیم نمیشد. البانی با این روایت از این جهت مخالف است که منجر به تجسیم میشود و اینکه خداوند متعال آدم را به صورت رحمن آفریده، هیچ مجالی برای تاویل در آن وجود ندارد. البانی میگوید این روایت حتی اگر صحیح باشد نادرست است و ما آن را نمیپذیریم. چنین روایاتی به معرکه بزرگی میان طرفین تبدیل شده اند و طرفداران البانی که ابن تیمیه را متهم به تشبیه و تجسیم میکنند به این روایت استناد میکنند. هنگامی که البانی آمد و ادعا کرد که ابن تیمیه در پذیرش این روایت اشتباه کرده با این کار خود از داخل به تفکر تجسیم ضربه زد و ضربه داخلی همان طور که میدانید مؤثرتر است. البته تویجری کتاب کاملی در دفاع از صحت این روایت نوشت اما تویجری نزد سلفیه در مقابل البانی جایگاهی ندارد.
نکته اختلافی دیگر میان سلفیه تیمیه و سلفیه البانی مساله اختلاف در فهم برخی نصوص است. به عنوان مثال بسیاری از مفاهیم و تفاسیر البانی با مفاهیم و تفاسیر و فهم ابن تیمیه در نصوص مخالف است. مانند فهم استواء، ابن تیمیه اصرار دارد که استواء علی العرش به معنای استقرار و نشستن بر عرش است و البانی میگوید این افسانه و خرافه است و مخالف فهم موجود نزد سلف و صحابه و خلاف نصوص ثابت است و خروج از دین و دخول به مکتب تجسیم و تشبیه به شمار میرود و باعث شده بسیاری از سلفیه طرفدار ابن تیمیه، البانی را به خروج بر سلفیه متهم کنند.
* دشمنی ابن تیمیه با شیعه و رد فضایل امیرالمومنین (ع)
مساله دیگر اختلاف شدید در جهان اسلام درباره مساله امام علی(ع) است. در این زمینه نیز معرکه سختی میان ابن تیمیه و البانی شکل گرفته. البانی بسیاری از فضایل امام علی(ع) را صحیح میداند درحالی که ابن تیمیه آنها را موضوع و جعلی میداند که ربطی به اسلام ندارند. البانی از ابن تیمیه نام میبرد و میگوید دشمنی او با شیعه باعث شده که احادیث صحیحی را که در فضایل امام علی(ع) وارد شده تضعیف کند. پس ما در برابر یک سلفیه جدید هستیم که اختلافات زیاد و جوهری با ابن تیمیه دارد.
محور سوم و پایانی در این بحث که نشان دهنده یک جنبه اختلاف دیگر میان سلفیه وهابی و سلفیه البانی است مساله سیاسی است و برخی مسایل دیگر که در جلسه آینده آنها را ذکر میکنیم.
شیخ محمد عبدالوهاب همان طور که معروف است بر این باور است که نشر مکتب سلفی و نشر تفکر سلفی بر اساس ارتباط و ائتلاف با قدرت حاکم امکان پذیر است تا قدرت حاکم این تفکر را یاری کند. یعنی شیخ محمد عبدالوهاب میگوید برای نشر مکتب سلفی باید همراه سیاستمداران شد و با آنها همسو شد و به همراه قدرت حاکم نیرویی نظامی برای نشر تفکر سلفی تشکیل داد، اما البانی این را بدعت و انحراف میداند؛
* ترک سیاست از نشانه های سیاست است!
البته البانی نمیگوید که دین و سیاست هیچ ارتباطی با هم ندارند و قائل به جدایی دین و سیاست نیست اما سخن بسیار مشهوری در این زمینه دارد که: "امروز ترک سیاست از نشانه های سیاست است".
البانی و مثلا جودت سعید در فضای سوریه زندگی کرده اند و در سوریه رشد یافته اند و همان طور که گفته اند شاهد کشتار "حماة" بوده اند. البانی میگوید علت این قتل عام دخالت در سیاست بوده و لذا منتقد دخالت در سیاست بود. بله او میگوید سیاست چشم دین است اما در عین حال بر این باور بود که امروز ترک سیاست از نشانه های سیاست است. او میگفت من مسیحی نیستم که بگویم دین از سیاست جداست و مسلمان نباید کاری به سیاست داشته باشد اما میگویم گاهی ترک سیاست از نشانه های سیاست است. این نظر البانی بود و به همین خاطر میبینیم که در طول حیات خود هیچ حرکتی را تاسیس نکرد و عضویت در هیچ جنبش سیاسی را نپذیرفت تا اینکه از دنیا رفت و علت این امر همان طور که در سخنرانی ها و کتب خود به آن اشاره کرده این است که اولا شاهد آن کشتار و قتل عام بوده و سپس از سوریه تبعید شده و آواره اردن میشود و بر این باور است که دخالت در امور سیاسی برای علمای اسلام و سلفیه، مضر است و از همین رو از محمد عبدالوهاب انتقاد کرده و گفته که سیاست او درست نیست زیرا از نظر او اشتغال به سیاست منجر به فاجعه و خشونت و افراط میشود.
در اینجا به تعدادی از سؤالهایی که پیرامون سلفیه مطرح است پاسخ میدهم:
سؤال اینترنتی؛ برادر خلیل از عراق: اگر این درست است که سلفیه به هیچ کدام از مذاهب و قواعد اهل سنت پایبند نیستند، پس به چه قواعدی پایبند هستند؟!
-در حقیقت مشکل اصلی این است که آنها عدم پایبندی خود به این قواعد موجود علمای اصولی را به شکل علنی اعلام نمیکنند. اما از لحاظ عملی اعتنایی به یادگیری و بررسی تراث اصولی سنی ندارند. فرض کنید مثلا کسی در میان شیعه بگوید من به تراث علمای شیعه پایبند نیستم. چنین کسی کتب اصول را نخوانده نه کتب اصولی علمای قدیم و نه کتب علمای معاصر و در نتیجه چنین کسی از قواعد اصولی دور میشود حتی در بعد عملی.
سلفیه هنگامی که میگویند مذاهب اربعه را قبول ندارند به این معنا است که کتب اصول فقه علمای اهل سنت را نخوانده و نمیخوانند. کسی هم که بگوید من مراجع شیعه را قبول ندارم یعنی کتب اصول علمای قدیم و جدید را نخوانده و از نظر عملی قواعد اصولی را به کار نمیگیرند.
سوال دوم -برادر ماجد از سعودیه: آیا ابن تیمیه و البانی در مساله تکفیر شیعه و وجوب قتل آنها و تخریب مشاهد مشرفه با هم اختلاف دارند؟
-در واقع مساله قتل شیعه بدعت محمد عبدالوهاب است و ابن تیمیه و البانی چنین نظری نداشته اند و هیچگاه به قتل شیعه امر نکرده اند. این بدعت محمد عبدالوهاب است که شیعه و سنی را به دست خود میکشت و لذا بسیاری از پیروان ابن تیمیه و البانی، عبدالوهاب را رد میکنند. او اولین کسی است که به قتل مسلمانان شمشیر کشید. ولی ابن تیمیه و البانی وارد هیچ معرکه ای برای قتل شیعه و اشعریه و اهل سنت نشدند.
سؤال سوم: علت اختلاف البانی و بن باز چیست؟
در حقیقت اختلافی جوهری میان آنها وجود ندارد زیرا البانی، شیخ بن باز را مدح کرده و بن باز هم شیخ البانی را مدح نموده است. شیخ البانی پیرو سلفیه علمی است و سلفیه جهادی را قبول ندارد و شیخ بن باز نیز همین طور. ولی ممکن است در برخی شاخه های فقهی اختلاف داشته باشند. به عنوان مثال فتوای شیخ بن باز این بود که پس از رکوع ،تکتّف واجب است ولی البانی آن را یک بدعت حجازی میدانست و این را فتوای بن باز و علمای حجاز میدانست که قبل از آنها کسی چنین فتوایی نداده.
سؤال: شما فرمودید سلفیه به معنای لامذهبی است در حالیکه بسیاری از سلفیه حنبلی هستند.
-در حقیقت ریشه سلفیه ،حنبلی است اما آنها با هم فرق دارند. سلفیه تقلید را حرام میدانند و تقلید نمیکنند البته منظور آنها عقاید نیست زیرا همه مسلمانان تقلید در عقاید را جایز نمی دانند بلکه آنها تقلید در فروع و احکام را جایز نمیدانند و قایل به همگانی کردن اجتهاد هستند و این یک فاجعه است.
شما گفتبد که سلفیه خود را اهل سنت نمینامند زیرا نام اهل سنت شامل فرقه های ضاله هم میشود اما امروز سلفیه در ماهواره خود را اهل سنت معرفی میکنند و از طرف اهل سنت سخن میگویند. آیا این یک تحول است یا یک سیاست؟
-آنها میگویند ما باید قاعده داشته باشیم و مینویسند اهل سنت و داخل پرانتز مینویسند سلفیه تا خود را از جعفریه و اشعریه و ماتریدیه خارج کنند. آنها میگویند ما اهل سنت و جماعت هستیم اما ما گروه سلفی از اهل سنت هستیم و دائما خود را به این طریق از اهل سنت ممتاز و جدا میکنند و الان که سلفیه در جهان پرتعداد شده اند به اسم اهل سنت با اشعریه بحث و جدال میکنند به این معنا که خود را نسبت به اشاعره اولی به اهل سنت می دانند.
این بحث ادامه دارد ...
[1] سعيد بن محمد ديب حوّى